پاقدمی
-
پاقدمی
سلام بهمن سال 92 بود که تصمیم گرفتیم به شمال مسافرت کنیم یعنی از تهران به تنکابن برویم در اواسط راه جاده چالوس بودیم که برف بارید بعد بارش برف زیاد تر شد و سراسر جاده از برف سفید شد من آن سال فرزند نداشتم و به اتفاق شوهرم و پدر شوهر و مادرشوهر وپدر بزرگ شوهرم(حاج عبدالله )و برادر شوهر تصمیم گرفتیم به باغ خاله شوهرم (فاطمه خانم) برویم وقتی به باغ فاطمه خانم در تنکابن رسیدیم برف حدود نیم متر بالا آمده بود و همه جا خیلی زیبا شده بود و همین طور برف می بارید آقا هوشنگ همسایه باغ فاطمه خانم سر رسید بعد از سلام و احوال پرسی گفت به خاطر پاقدم حاج عبدالله آنقدر برف اومده و هیچ سال سابقه نداشته اینقدر برف بباره و...
و ما از حرف آقا هوشنگ خیلی خرسند شدیم و برف همین طور می بارید ،و با خودمان گفتیم بالأخره قطع میشه، ولی تا فردا و پس فردا هم برف بارید.
ما خیلی نگران بودیم و فکر کردیم عذاب الهی هست و در همان خانه با بارش برف دفن خواهیم شد...برف حدودا یک متر وسی سانتیمتر یا بیشتر یا کمتر آمده بود و تمام جاده ها بسته شده بود
آذوقه و نان ما تمام شده بود و جاده ها بسته بودند خلاصه با هزار بدبختی ما جان سالم به در بردیم و به خانه هایمان باز گشتیم.
خدایا ازت ممنونیم که همیشه هوای همه، بندگانت را داری.