ماجرای هیئت دهه سوم محرم۱۴۰۲
ماجرای هیئت رفتن ماه
در دهه سوم محرم ۱۴۰۲
امروز پنچشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲ هست ،ما به باغ سکینه خانم (مادر شوهرم رفتیم) البته خاله شوهرم و دختر و نوه اش هم آمده بودند،بعد از ظهر تصمیم گرفتیم ،به روضه عمه فاطمه بنده برویم ،من نگاه نکردم که مرتضی با دمپایی خونگی آمده،روضه خیلی خوبی بود اما چشمتان روز بد نبیند،موقع بیرون آمدن از مجلس متوجه شدم یک لنگه دمپایی مرتضی نیست ،من که می خواستم کسی متوجه نشود پسرم با دمپایی پلاستیکی آمده مجبور شدم لنگه دمپایی را به همه نشان دهم تا شاید آن پیدا شود، انگار آن لنگه دمپایی آب شده بود و رفته بود به آسمان.
بعد هم زهرا دخترم، خودکاری که هم چراغ نور افشان داشت و خیلی زیبا بود را گم کرد و هر دو گفتند خونه نمی یایم، مادر شوهرم هم گفت من رفتم، من خیلی احساس بد و تنهایی می کردم چون همسرم هم در بازار تهران به روضه رفته بود و هیچ کس جز خدا نمی توانست به من کمک کند،ناگهان دیدم مادر شوهرم با دمپایی نویی که در آن لحظه خریده بود آمد ،خیلی خوشحال شدم ،اما مرتضی راضی نشد که نشد و گفت من دمپایی خودم را می خوام خلاصه آخر با هزار بدبختی به خانه آمدیم،و گفتیم فردا نمی ریم ،اما دوباره فردا هم رفتیم اما این دفعه، مرتضی با باباش رفت.