نامه ای برای یار
نامه ای برای یار
در آن نفس که بمیرم ، در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان،که خاک کوی تو باشم.
یا امام زمان من از بچگی عاشقت بودم ،و همواره منتظر ظهورت بودم،گرچه اعمالم ، مثل منتظران واقعی ات نیست و فرسنگ ها از تو دورم، ولی من رو سیاه تو را خیلی دوست دارم و با آرزوی ظهورت روزم را شب و شبم را روز می کنم
خلاصه که خیلی دوستت دارم.
ملکه خودت باش
ملکه خودت باش
راستش با خودم فکر می کنم رسالت من به عنوان یک زن در کشور جمهوری اسلامی ایران چیه؟
و به همین نتیجه می رسم که مثل ملکه مورچه ها به فکر فرزند آوری به فرموده رهبر عزیزمان باشم ، یعنی کار بیرون دیگه وظیفه من نیست، و همسرم باید به فکر تامین من و بچه هایمان باشه،کمی قبل دنبال کار و کسبی برای خودم بودم ، ولی پدرم گفت کار بیرون برای زن چیزی جز مشقت و سختی برایش نیست و فهمیدم پدرم راست می گفت چون زن علاوه بر کارهای بیرون، وقتی خسته و کوفته از سر کار میاد باید تمام کارهای خونه ،همچنین درس و مشق بچه هایش و نیز به تربیت شان بپردازد و اینجا دیگه آن زن دیگر ملکه نیست و تبدیل به یک موتور همیشه روشن و خسته میشه، این را هم بگم شوهرم با کار من مخالفه و پیشنهاد کار داشتم ولی به احترام ایشان دنبال کار کردن دیگه نیستم ،ایشان میگن که درس می تونی بخونی اما دنبال کار کردن نباش من هزینه شما و بچه هایم را می دم تو در این موقعیت باید دنبال فرزند آوری و زیاد کردن نسل باشی و با خودم گفتم باید ملکه خودم باشم.سو تفاهم نشه، خانمی که سرپرست خونه هست یا باید شاغل باشه ،یا حتی همسرش دوست داره کار کنه یا معلم و استاد و... غیره هست ، استثنا هست ،
و این برای کسائی مثل منه که هم شوهرشان مخالف کار کردنشان هست و هم دوست دارند فرزندان بیشتری داشته باشند.
دو بال پرواز من
دو بال پرواز من
امروز بیست و هفتم تیر سال یک هزار و چهارصد و دو هست
مصادف با شب اول محرم،وقتی به گذشته خودم نگاه می کنم ، می بینم در حقیقت دو بال پرواز
من حقیر ، پدر و مادر مهربانم بودند ،که من را با هیئت و تکیه و سینه زنی برای امام حسین علیه السلام، آشنا کردند و همچون دو بال ،با آغوش پر مهرشان ،بزرگم کردن،به من از کودکی مسئولیت دادند حتی اگر چیزی در خود نداشتم
یادم هست سالهای راهنمایی بودم ،که مادر سه چادری نو سفید،برای عروسی به من داد تا بدوزم، من قسمت بالای سر را محاسبه نکردم و چادرها پوشتش کوتاه شد، ولی مادرم چیزی به من نگفت و بعدها دوباره چادر به من داد تا برش بزنم، زندگی ام را مدیون اهل بیت و دو بال خودم ،یعنی پدر و مادرم ،همچنین خدای مهربان هستم
حال نیز مدیون شوهر مهربانم هستم که در میانه زندگی مثل دو بال برای پرواز من هست ،الهی بتوانیم من و همسرم همچو دو بال برای دختر و پسر عزیزم باشیم،الهی آمین.