سلام امیدوارم مطالب این وبلاگ برای شما مفید باشد.من یک طلبه هستم ،و به وبلاگ نویسی خیلی علاقه دارم و دوست دارم تجربیات خودم و دیگران را به اشتراک بگذارم، با تشکر از مدیریت وبلاگ نویسی خواهران که این فضا را در اختیارم قرار دادند، ممنونم
امروز سه شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲ هست، یک روز پاییزی فوق العاده، مادر شوهر عزیزم که مثل مادرم دوستش دارم عروس دوم اش را که دیروز ،عقد شان بود ، امشب پا گشا می خواهد بکند ،
گفت بنده ژله هایشان را درست کنم، البته ژله ها را خودش خرید ، و من هم نبوغ خودم را به خرج دادم و این ژله ها را درست کردم، شاید خیلی حرفه ای نباشد ،ولی من دوستشان دارم، یک ساعت دیگه ،ان شا الله می خوام ژله تزریقی اش را درست کنم،الهی آمین
البته ژله آلوورا خراب شد و تصمیم گرفتم با خامه آن را تزئین کنم.این شکلی شد.
روز چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲ روز اول مدرسه مرتضی بود ،و به همین مناسبت جشنی در مدرسه میعاد برای کلاس اولی ها گرفتن،من و زهرا و مرتضی در سالن اجتماعات مدرسه، که مراسم جشن در آنجا برگزار شده بود ،حاضر شدیم ،مرتضی خیلی ترسیده بود و گفت من از تو جدا نمیشم، و چون جا نبود من روی صندلی مرتضی نشستم و او هم روی پای من نشست، بعد از جشن بچه ها به همراه معلم کلاس اولشان ،به کلاس درس رفتند،که نباید اولیا با آنها می رفتن ولی مرتضی خیلی ترسیده بود و گفت تو هم بیا، من وقتی وضعیت مرتضی را دیدم به آموزگار مرتضی گفتم من را ،نماینده کلاس کند و او هم گفت باید ۳ تا نماینده داشته باشد و قبول کرد ،ولی بعدا پشیمان شدم چرا که دو سال قبل نماینده کلاس اول دخترم بودم ،و کار خیلی سختی بود،قرار بر این شده روزهای شنبه و چهارشنبه دو ساعت کنار پسرم به عنوان نماینده باشم، خدا کنه از پس این مسئولیت سخت بربیایم.