خاطره مشهد .خرداد ۱۴۰۳
خاطره مشهد ،خرداد ۱۴۰۳
ظهر روز ۱۲ خرداد سال ۱۴۰۳ بود که تصمیم گرفتیم به مشهد . از تهران سفر کنیم.
من بودم حسین آقا ، شوهرم دو فرزندم و پدر شوهر و مادرشوهرم ، سفر امسال با بقیه سفر هایمان به مشهد فرق داشت این بار تصمیم گرفتیم سفرمان ۱۴ روزه باشه ، می خواستیم زیارت مخصوص و شهادت امام جواد علیه السلام در مشهد باشیم، و فرق دیگر این سفر این بود که همسرم هفته دوم یعنی ۱۹ خرداد رفت چون سرکارش مرخصی به آنها ندادن و چهارشنبه ۲۳ خرداد به اتفاق بردار شوهر و جاری جدیدم که تازه عروس و داماد بودند آمدند.
سفر خوبی بود و با اینکه نسبت به سفرهای دیگر مان طولانی بود ولی زود تمام شد.بالاخره جمعه شد و ما تصمیم گرفتیم با قطار به خانه هایمان بیاییم.وقتی همگی به راه آهن رسیدیم متوجه شدیم قطار ۳ دقیقه پیش حرکت کرده و بردار شوهرم که بلیط ها را خریده بود زمان دقیق حرکت را اشتباه کرده.خسته و ناراحت تصمیم گرفتیم با تاکسی به ایستگاه نیشابور برویم که مادر شوهر و جاریم که تازه با هم خودمونی شده بود به جای دیگر رفته بودند و ۲۰ دقیقه طول کشید آنها را پیدا کنیم، دیگر رسیدن به ایستگاه نیشابور کاری محال بود و ما باید تا تهران با تاکسی ایستگاه به ایستگاه دنبال قطار می کردیم
و این شدنی نبود. من فکری به ذهنم رسید و گفتم چند سال قبل هم ما بلیط هواپیما از مشهد به تهران داشتیم اما هواپیما خراب شد ، و ما مجبور شدیم با اتوبوس به تهران بیاییم این بار هم به پایانه مسافربری بریم و با اتوبوس بریم
با پیشنهاد من موافقت شد ولی چند دقیقه بعد ، پدر شوهرم که در دلش آروزی بودن بیشتر در مشهد داشت چون می خواست عرفه که بعد از ظهر یکشنبه هست در مشهد باشد ، گفت شما برید من و مادر می مانیم و آنها ماندن
خدا رو شکر اتوبوس پیدا کردیم ولی حوالی ساعت ۹ صبح اتوبوس خراب شد و چند ساعت طول کشید ولی درست نشد راننده برایمان اتوبوس vipگرفت آخه اتوبوس مامعمولی بود و اتوبوس vip نبود و خدا را شکر با آن داریم به خانه می آییم.
التماس دعا به همگی
فرم در حال بارگذاری ...
قرآن صوتی
*بسم الله الرحمن الرحیم*
*30 جز قرآن بصورت فایل صوتی و نیاز به دانلود ندارد، فقط کافيست روی لینک بزنید.*
*جزء 1 ⇨ http://j.mp/2b8SiNO*
*جزء 2 ⇨ http://j.mp/2b8RJmQ*
*جزء 3 ⇨ http://j.mp/2bFSrtF*
*جزء 4 ⇨ http://j.mp/2b8SXi3*
*جزء 5 ⇨ http://j.mp/2b8RZm3*
*جزء 6 ⇨ http://j.mp/28MBohs*
*جزء 7 ⇨ http://j.mp/2bFRIZC*
*جزء 8 ⇨ http://j.mp/2bufF7o*
*جزء 9 ⇨ http://j.mp/2byr1bu*
*جزء 10 ⇨ http://j.mp/2bHfyUH*
*جزء 11 ⇨ http://j.mp/2bHf80y*
*جزء 12 ⇨ http://j.mp/2bWnTby*
*جزء 13 ⇨ http://j.mp/2bFTiKQ*
*جزء 14 ⇨ http://j.mp/2b8SUTA*
*جزء 15 ⇨ http://j.mp/2bFRQIM*
*جزء 16 ⇨ http://j.mp/2b8SegG*
*جزء 17 ⇨ http://j.mp/2brHsFz*
*جزء 18 ⇨ http://j.mp/2b8SCfc*
*جزء 19 ⇨ http://j.mp/2bFSq95*
*جزء 20 ⇨ http://j.mp/2brI1zc*
*جزء 21 ⇨ http://j.mp/2b8VcBO*
*جزء 22 ⇨ http://j.mp/2bFRxNP*
*جزء 23 ⇨ http://j.mp/2brItxm*
*جزء 24 ⇨ http://j.mp/2brHKw5*
*جزء 25 ⇨ http://j.mp/2brImlf*
*جزء 26 ⇨ http://j.mp/2bFRHF2*
*جزء 27 ⇨ http://j.mp/2bFRXno*
*جزء 28 ⇨ http://j.mp/2brI3ai
*جزء 29 ⇨ http://j.mp/2bFRyBF*
*جزء 30 ⇨ http://j.mp/2bFREcc*
فرم در حال بارگذاری ...
اولین باری که غذایمان را به رستوران بردیم
اولین باری که غذای خودمان
را به رستوران بردیم
۱۶ بهمن ساعت ۴ بعد از ظهر بود، که تصمیم
گرفتیم به مشهد برویم ،خیلی سریع وسایلمان
را جمع کردم ،چون جاده مشهد به علت برف و یخبندان بسته بود، ولی بعد اعلام کردند جاده بازشده روی همین حساب من شناسنامه هایمان را جا گذاشتم و رفته یک جا به سختی در سوئیت های شهر دامغان گرفتیم .
در راه برگشتن تصمیم گرفتیم، برای اولین بار غذایمان را به رستورانی بدهیم که گرم کند و در مقابل هزینه گرم کردن غذا و غذا خوردن در رستوران را بپردازیم
چشمتان روز بد نبیند،صاحب رستوران ۳ تا بشقاب به ما داد و ما یک بشقاب کم داشتیم
و من تصمیم گرفتم، درون قابلمه غذایم را بخورم
و چون یک قابلمه بیشتر نداشتیم گفتیم برنج رو خیلی داغ کنیم که خورشت سرد مان با برنج داغ خوب بشه
مشغول غذا خوردن بودیم که همسرم گفت تو بشقاب نداری بیا با من غذا بخور،قابلمه را که برداشت دیدیم زیر قابلمه (که زود پز بود)شیشه اش شکسته و من اصلا متوجه نشده بودم.
بعد حسین آقا، من را شماتت کرد ،که صد بار مگه به تو نگفتم این کار بد است ،من این کار را دوست نداشتم ،کباب می خریدم هر چقدر بود من می دادم
من هم به روی خودم نیاوردم ،با این که نمی دانستم چه خواهد شد ،و صاحب رستوران چه برخوردی با ما می کند ،فقط می گفتم هزینه خسارتش رو هر چقدر شد می پردازیم
و صاحب رستوران که مرد منصفی بود هزینه خسارت شیشه میزش که توسط من شکسته شده بود را کم حساب کرد و این باعث بیشتر شدن عذاب وجدان من و همسرم شد.
تصاویر
فرم در حال بارگذاری ...